ای کاش میدانسم که دنیایش چه قدرکوچک بود وقتی
که
گفت به اندازه دنیام دوست دارم
ای کاش میدانسم که دنیایش چه قدرکوچک بود وقتی
که
گفت به اندازه دنیام دوست دارم
نمی دانم چرا گاهی اوقات چشمانم بی اختیارخیس میشوند و میگویم
حساسیت فصلی است
آری من به فصل ، فصل این دنیای بی تو حساسم
دوست داشتن یعنی ااونی که اگ صددفه ناراحتش
کنی
هربارمیگه که این آخرین دفس که میبخشمت و
باز هم بااخم
میادبغلت
ما تکیه داده نرم به بازوی یک دیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سر هایمان چو شاخه ی سنگین ز بار و برگ
خامش،بر آستانه ی محراب عشق بود
من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید
هر لحظه می چکد ز مژگان نازکم
بر برگ دستا های تو،آن شبنم سپید
گویی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ می زدن
در عطر عود وناله ی اسپند و ابر دود
محراب را ز پاکی خود رنگ می زدند
پیشانی بلند تو در نور شمع ها
آرام و رام بود چو دریایی روشن
با ساق های نقره نشانش شکسته بود
در زیر پلک های تو رویای روشنی
من تشنه ی صدای تو بودم که میرود
در گوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود،گوش میکنند
افسانه های کهنه ی لبریز راز را
آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس و قزح های رنگ رنگ
در سینه ی قلب روشن محراب می تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه ی درنگ
گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو نبودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو
(فروغ فرخزاد)
وقتی دلت خسته شد دیگر خنده معنایی ندارد
فقط میخندی تا دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند.
وقتی دلت خسته شد
دیگر حتی اشک های شبانه هم آرامت نمی کنند،فقط گریه می کنی
چون به گریه کردن عادت کرده ای!
وقتی دلت خسته شد
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کنه جز دل بریدن و رفتن..!!!!
من از تو بهترم چون....
همه ی قلبم رو به تو هدیه دادم و بهت اجازه دادم...
هر چه قدر که میخوای فشارش بدی و داغونش کنی.
وای خدای من تو با قلب من چی کار کردی؟؟!!..
همه ی دنیا توی قلبمه،همه ی آدما با خوبی ها و بدی هاشون،همه
رودوست دارم و میتونم به همه عشق بورزم.
حالا قلبم اونقدر وسیع و بزرگ شده که میتونم همه ی دنیا
رو توش جا بدم.....
ولی چرا نمیتونم کاری کنم که تو،توش بمونی؟؟؟!!..
امان از این بوی پاییز و آسمان ابری
که آدم نه خودش میداند که دردش چیست و نه هیچ کس دیگر ......
فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ،دلت آغوش گرم تری
میخواهد..
وای که چه قدر تنهام...........
بعد از ریختن الماس های قشنگ چشمام به پات!!
فقط یه کلمه گفتی....
"گمشو"
چه حرکت بی نقصی!
فقط انسانهای بزرگ،بهای این الماسهای قشنگ رو میدونن...
وتو........
ازت متشکرم.!!
رفتی به سلامت من خدا نیستم که بگویم صد بار اگر
توبه شکستی بازآی
آنکه رفت به حرمت آنچه با خود میبرد حق بازگشت ندارد
رفتنتمردانهنبود لاقل مرد باش و برنگرد،خط زدن بر
من پایان مننیستآغاز بیلیاقتی توست..
آنان که عوض شدنشان بعید است عوضی شدنشان قطعی
ایست......
دلتنگم برای کسی که مدتهاست
بی انکه باشد هر لحظه زندگی اش کردم.....!!!!!!
تعداد صفحات : 6